loading...
دلنوشته های زیبا
sadegh بازدید : 21 یکشنبه 23 مهر 1391 نظرات (0)

" و عشق تنها عشق، 
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد 
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن. " 

چقدر عاشق خودتونید؟ چقدر عاشق زندگیتونید؟ چقدر عاشق افرادی که باهاش تعامل می کنید هستید؟ و چقدر عشق رو هر روز لمس می کنید؟ 

سوالاتی که باید از خودتون بپرسید، الان من یک متن رو از رو اینترنت کپی نکردم تا شما نظراتتونو بزارید رو سایت ،اینبار لحظه ای تامل لازمه 
شاید همه ی شما یا بسیاری تون قانون جاذبه رو میدونید، ولی نه من از جاذبه حرفی نمی زنم من از عشق و تصور عاشقانه حرف می زنم، فراتر از عشق های بین انسانی ؛ 
عشقی که شتاب دهنده موفقیت و زندگی زیباست 

فکر کنم هنوز نفهمیدید چی می گم 
حتما لذت ها زیبایی توی زندگیتون بود و من می خوام بگم این عشق بوده که لذت ها رو ایجاد کرده 
این عشقه به زندگی حال یا آینده هست که باعث فضایی با وسعت بی نهایت لذت برای شما میشه 
اگه الان شروع کنید به عشق ورزیدن به چیزهایی که دوست دارید تو زندگیتون داشته باشید دیر یا زود اتفاق می افته! شک نداشته باشید، شک چیزیه که نشانه عدم عاشق بودن شماست 
عاشق همیشه معشوقشو مال خودش می دونه حتی اگه براش رسیدن به معشوقه غیر ممکن باشه، ولی اون با قدرت عشق بهش میرسه 
و اینجاست که فقط غیر ممکن غیر ممکنه! 
قوانین طبیعت زمان و مکان و حد و اندازه نمیشناسه، این قوانین انسانه! 

اگر کسی می گوید امکان نداره تو بتونی این کارو انجام بدی، این ماشینو بخری و ... بدونید اون فرد عاشق نیست و همین باعث میشه طبیعت لزومی برای در اختیار قرار دادن اون ماشین به اون فرد نبینه و اون فرد هیچ وقت به اون ماشین نمی رسه، اما شما عاشقید و دنیا قوانین جالبی برای عاشقان داره 

شاید اگر همین الان به رابطه ی خشکتون با یک فرد پایان بدید و شروع کنید با نهایت عشق اونم توی آتش عشق خودتون وارد کنید هیچ موجودی نمیتونه مقاومت کنه و عاشق نشه! 
امتحان کنید و یکبار با عشق سلام کنید، ببینید که چه معجزه ای می کنه! 
حتی وحشی ترین و بد ترین انسانها هم عشق شما رو احساس خواهند کرد، و میبینید که واکنش نشون میدن 

به طبیعت نشون بدین که شما عاشق انجام دادن کارهایی هستید، تا همون کارها در برابرتون برای شما حاضر بشه 

مثال هایی از این دست زیاده و امیدوارم شما هم به جمع عاشقان جهان بپیوندید!

sadegh بازدید : 15 یکشنبه 23 مهر 1391 نظرات (0)

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم!

*
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید ،

عطر صد خاطره پیچید.
*
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

*
یادم آید : تو به من گفتی :
"از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!"

*
با تو گفتم :
"حذر از عشق؟
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پیش تو؟
هرگز نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم"
باز گفتم که: "تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم…!"

*
اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید،
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم

*
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم ،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

فریدون مشیری

sadegh بازدید : 19 یکشنبه 23 مهر 1391 نظرات (1)

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم !
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی؟
گر بیایی دهمت جای!
گر نیایی کشدم غم !
من که بایست بمیرم 
چو بیایی
چو نیایی !

--------

آخ من دلم گرفته 

اگر یک چیزی بگم شما دخترا آتو نمی گیرید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا می گیرید پس نمیگم

 

-----------

چنان کز غم دل دانا گریزد دو چندان غم ز پیش ما گریزد
مگر ما شحنه ایم و غم چو دزدست چو ما را دید جا از جا گریزد
بغرد شیر عشق و گله غم چو صید از شیر در صحرا گریزد
ز نابینا برهنه غم ندارد ز پیش دیده بینا گریزد
مرا سوداست تا غم را ببینم ولیکن غم از این سودا گریزد
همه عالم به دست غم زبونند چو او بیند مرا تنها گریزد
اگر بالا روم پستی گریزد وگر پستی روم بالا گریزد
خمش باشم بود کاین غم درافتد غلط خود غم ز ناگویا گریزد

------------

چنان کز غم دل دانا گریزد دو چندان غم ز پیش ما گریزد
مگر ما شحنه ایم و غم چو دزدست چو ما را دید جا از جا گریزد
بغرد شیر عشق و گله غم چو صید از شیر در صحرا گریزد
ز نابینا برهنه غم ندارد ز پیش دیده بینا گریزد
مرا سوداست تا غم را ببینم ولیکن غم از این سودا گریزد
همه عالم به دست غم زبونند چو او بیند مرا تنها گریزد
اگر بالا روم پستی گریزد وگر پستی روم بالا گریزد
خمش باشم بود کاین غم درافتد غلط خود غم ز ناگویا گریزد

-------------

صاحب آوازه در اقلیم گمنامی منم

نام خود را از زبان هیچ کس نشنیده ام......

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 33
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 18
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 19
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 20
  • بازدید ماه : 22
  • بازدید سال : 82
  • بازدید کلی : 1,120