loading...
دلنوشته های زیبا
sadegh بازدید : 36 یکشنبه 23 مهر 1391 نظرات (0)

دختری کنجکاو می پرسید: ایها الناس عشق یعنی چه؟ 
دختری گفت: اولش رویا آخرش بازی است و بازیچه 
مادرش گفت: عشق یعنی رنج پینه و زخم و تاول کف دست 
پدرش گفت: بچه ساکت باش بی ادب! این به تو نیامده است 
رهروی گفت: کوچه ای بن بست 
سالکی گفت: راه پر خم و پیچ 
در کلاس سخن معلم گفت: عین و شین است و قاف، دیگر هیچ 
دلبری گفت: شوخی لوسی است 
تاجری گفت: عشق کیلويي چند؟ 
مفلسی گفت: پر کردن شکم خالی زن و فرزند 
شاعری گفت: یک کمی احساس مثل احساس گل به پروانه 
عاشقی گفت: خانمان سوز است بار سنگین عشق بر شانه 
شیخ گفتا: گناهي بی بخشش 
واعظی گفت: واژه اي بی معناست 
زاهدی گفت: طوق شیطان است و همين 
محتسب گفت: منکر عظماست 
قاضی شهر گفت: عشق را فرمود حد هشتاد تازیانه به پشت 
جاهلی گفت: عشق را چون عشق است، پس همين عشق است! 
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت 
رهگذر گفت: طبل تو خالی است یعنی آهنگ آن ز دور خوش است 
دیگری گفت: از آن بپرهیز یعنی دور کن آتش بر دست 
چون که بالا گرفت بحث و جدل توی آن قیل و قال من دیدم : 
طفل معصوم با خودش می گفت: من فقط یک سوال پرسیدم!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 33
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 18
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 19
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 24
  • بازدید ماه : 26
  • بازدید سال : 86
  • بازدید کلی : 1,124