loading...
دلنوشته های زیبا
sadegh بازدید : 14 دوشنبه 24 مهر 1391 نظرات (0)

عشق را نمي توان معنا كرد و نيازي هم به معني شدن ندارد. وقتي مي شود عشق را فهميد كه آن را با تك تك سلول هاي بدن خود حس كني. حسي عجيب و دوست داشتني.

---------

آتشي كاندر نهاد ما فتاد 
گرچه ما را سوخت اما زنده باد
رگ رگ ما شعله گير آتش است
تار و پود ما اسير آتش است
هر كه از ما مشت خاكستر گرفت
شعله سوزنده را دربر گرفت
سوختيم اما سر فرياد نيست
شكوه كار مرد آتش زاد نيست
چيست آتش؟ عشق مردم داشتن
دل به زير نيش كژدم داشتن

---------

صدا کن مرا

صدای تو خوب است 

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است 

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش 

من از طعم تصنیف 

در متن ادراک یک کوچه..... تنها ترم

بیا تا برایت بگویم

چه اندازه تنهایی من بزرگ است

وتنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد

و خاصیت عشق............. اینست......( عشق .......... و دیگر هیچ)

 

----------------

دل جز ره عشق تو نپويد هرگز جان جز سخن عشق نگويد هرگز
صحراي دلم عشق تو شورستان كرد تا مهر كسي در آن نرويد هرگز
-----------
"من آمدم از درد بگویم
من آمدم از عشق بگویم
من که از روزنه ی بیداری
خواب را با چشم گریه دیدم
از همان شور نگاه اول
آمدم خواب بگویم
من اگر فکرهایم
در درون رویاست
چاره ای نیست
باید
با نسیم دل بیدار شقایق
پشت یک حنجره پر افسون
چشم ها را
پر عشق
پر احساس صنوبر بکنی
اینجا
اگر روی زمین است
گاه ساکنانش
آسمانی هستند
پر رویا
برای فردا
اشکهاشان
قدر یک بوته ی عشق
پر ارزش.
بنوازید از عشق
هوای تازه ی بیداری
هرکس اینجا
اگر از عشق شقایق باشد
همه را درک کند
من همانی هستم
که برای احساس
خواب دریدم
و در این سکوت پر همهمه ی بیداری
عشق دیدم"
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 33
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 3
  • بازدید سال : 63
  • بازدید کلی : 1,101